برگرفته است
زنی که آن سو میان ملافه ها
پلک باران گرفته اش را
باز می کند
زنده یاد نازنین نظام شهیدی
نازنين!
پيشانی ام بوسه ات را به خواب ديد
تعبيرش همين صدايی ست که از تو بالا گرفته است
و تحريرش
پرده های هميشه کشيده ی گوش های سنگين را می لرزاند
پاراوانها را باز کن
من قدر مطلق اين جهان را دوست ندارم
در بهاری که اتفاق معطر هر سال است
مفهوم اين پنجره ی نور نديده چيست؟
**********
همه جا گفتم
بايد تو را دزديده باشند
بايد همه ات را
همه ی همه ات را
وقتی سرايت عشق بودی
در جهان پر از حرفی که عفونت واژه هايش مسريست
چگونه فکر نکردی اينجا برای گم شدن تو جا نيست
و روشنی اين خانه شايد
به غرور کوچه ی تاريک بر بخورد
**********
نازنين!
کلمات ساده چه ساده می ميرند
وقتی بايد ميلاد نامبارک اينهمه جسد را تبريک بگويی
وقتی پيشکشی به همه ی رنج های جهانی
و بهار همان مهلتی ست
که روزگار به تو تعارفش نکرد
اين باران به احترام چه کسی ايستاده است؟
جايی که هيچ زبانی
برای گفتن دروغ های قشنگ
بند نمی آيد
پاییز ۸۵